ترانه های پاییزی

پاییزم در این برگها خروشان می کند

بساط دل تنگیه مرا, به باران می کند

از این عماق وجودم که سجده بر افکارم می کند

بیابان از این حالم نیاز باران می کند

یاد آن مجنون چه به حاله دیوانگان میکند؟

به چشم خط مشکینی که دل میکند

حرارت از بقض دلدار یاران میکند

به پاییز هزاران شاخه در حال من افتادن است

نیازم فقط از بحر باران می کند

نه از برگم ,یک برگ حالم پریشان می کند

نه سازی به حالم بحر باران می کند

به جهانم می رود سودای جان باختن را

این قلب به پریشانی ,قلبی را پریشان می کند

بسوزد ز غم ,باده نوشانه زمانم را

این حکایت را از آن باران می کند

به دیروز غمم در دلم افزون تر است

این خیالی نیست این را هم بحرباران می کند

زه سمت دستان اوج گیرم 

دعایی از قلب باران می کند

از حاصل که بگذشت بر دیدگانم

بارانیست که از خیال باران می کند

زمین تنگ است در این قلب آسمانم

چه گویم بر دلم که حکایت از باران می کند(آوا)



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نوشته شده در تاريخ سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:, توسط عدنان عبد